تبیان، دستیار زندگی
كاسه كوزه را بر سر سنت می‌شكند و بهای بی‌اعتباری خود را از جان سنت می‌طلبد. پس باید گفت طرح تقابل سنت و تحول یا توسعه، نشانة بحران عالم تجدد است
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بر ریل تجدد
(1 1jd *,//

اشاره:

تجدد، تحول و توسعه، ماجرايي است كه چند قرن پيش در غرب پديد آمد و بعضي مي‌گويند مراد از آن بسط صورت زندگي و تمدن غرب در همة جهان است. مي‌گويند توسعه و تحول، همان تجدد است و تجدد از ابتدا قرار نبود در يك طبقة اجتماعي و منطقة جغرافيايي محدود بماند. در واقع، مدرنيزه شدن جهان هدف اصلي اين طرح بوده است. بعضي هم مي‌گويند سير تحول در جهان، داستان تازه اي نيست كه نامش را مدرنيزم يا توسعه و تجدد بگذاريم، بلكه يك همايش جهاني به سوي حركت، شدن و پيشرفت است، اما از آنجا كه غرب در اين زمينه قدمي فراتر رفته است، خاستگاه تحول وسيع جهاني را غرب مي‌دانند. در اين دعوا تنها زماني مي‌توان نرخ اصلي را تعيين كرد كه معلوم شود دست كم تجدد يا تحول فرهنگي چه بود و از كجا شروع شد.

تجدد، وضع و مرحله‌اي تاريخي است كه در تاريخ غرب در طول چند قرن بتدريج شكل گرفته است، اما «مجدد سازي» سياستي است اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي براي نزديك سازي وضع تمام سرزمين‌ها به يكديگر.

تجددگرايي همان جرياني است كه براي تحول جامعة غرب پديد آمد و بعد، قانون اين تحول فرهنگي، سياسي و اجتماعي براي ديگر كشورهاي جهان نيز در نظر گرفته شد. از جنگ جهاني دوم بدين سو اين واژه براي نشان دادن دقيق جرياني به كار رفته كه ابتدا در انگلستان و سپس به شكلي متفاوت در فرانسه، در پايان قرن هجدهم و آغاز قرن نوزدهم آغاز شد. در بيان مباني اين حركت بايد گفت: پيش از انقلاب صنعتي، جوامع حالت ايستا داشتند و مردم به ندرت دست به كار مهم يا تحولي اساسي مي‌زدند. انقلاب صنعتي در غرب سبب شد مردم به فكر پيشرفت اقتصادي بيافتند و براي راهبري اين دگرگوني اقتصادي ظهور حكومتي مدرن كه موجب تمركز قدرت شود، لازم آمد. بعد از آن تأكيد بر فرد و بسط مفهوم آزادي، قوانين حقوق بشر را به دنبال آورد كه ابتدا در راه گسترش و تأثير علم و فن‌آوري تعريف شد.

 توسعه ابتدا با هدف تحول اقتصادي و همزمان با آغاز نظام سرمايه داري دنبال شد و هماهنگ با آن در قلمرو فلسفه، فرايند انسان‌مداري را به عنوان نقطة‌مركزي خويش تثبيت كرد و تفكر انسان در ذهن و عين، مرادف حقيقت گشت. فرهنگ تجدد در هنر آن قدر رخنه كرد كه سبك نقاشي‌ها و معماري ساختمان ها به سرعت تغيير كرد و اين تغيير، مقاومتي نيز به دنبال نداشت.

اين تحولات در عرصة زيبا شناختي نيز تأثيراتي ريشه‌اي داشت و انسان خاكي محور هنر و نقش‌آفريني هنرمندان قرار گرفت. سياست تجدد، غول بي‌شاخ و دمي شد كه به سرعت به جان كشورهاي ديگر افتاد. اين نظريه لاجرم به عرصة مذهب نيز تسرّي يافت و پروتستانيسم با موج عظيم خود ستون‌هاي كليسا را در هم شكست و رابطه انسان با خدا را به حريم خصوصي فرد محدود ساخت. پروتستانيسم با مدح اين جهان و قدح روحانيت، نهاد دين را در غرب به كلي سست كرد.

متجددين گمان مي‌كنند تفاوتي جوهري ميان غرب و شرق وجود دارد و از آنجا كه غرب مظاهر مدرنيته و توسعه را زودتر درك كرده و بدان رسيده است، نظام شرق براي هدر نرفتن خويش چاره‌اي ندارد جز اينكه خود را به شكل غرب درآورد و مظاهر اين توسعه را در خود ايجاد كند و به زبان عوام‌ فهم، مديريت تحول خويش را به دست غرب بسپارد تا او نيز با چوبي بالاي سر دين و سنت به جان نظام شرق بيفتد. براساس اين مديريت، نظام شرق بايد فلسفة رايج انسان‌مداري و نيهيليسم را بپذيرد و سياست خود را براساس آن بنيان نهد.

 وقتي طرح توسعه و تحول در جوامع غربي و کشورهای جهان سوم احساس كندي مي‌كرد، ناتواني بسياري از كشورها در اجراي برنامه‌هاي توسعه، محققان را به اين فكر انداخت كه چيزي بايد مانع تحول جوامع باشد و اين مانع را در سنت خواندند. سنت رادر عالم توسعه، چيزي معنا کردند كه در مقابل پيشرفت قرار مي‌گيرد و به نظر بعضي بايد چنان تعديل شود كه با پيشرفت مخالفت نكند و چه بهتر كه در خدمت آن قرار گيرد.   كساني كه مي‌گويند سنت مانع تحول است، اولاً بايد نشان دهند كه مانع در كجاست و ثانياً اگر سنت را تغيير دهند يا آن را محو كنند، چه بر سر آدمي مي‌آيد. گمان مي‌رود اين مسأله پيش از آن كه به توسعه مربوط باشد به بحران تجدد مربوط است. غرب در مدتي قريب به دو قرن، سنت را مهجور و منزوي كرد كه اثري موقتي و پيامدي زودگذر داشت و نشان داد آنچه مانع تحول است، سنت نيست، بلكه اشكال در مباني تحول غربي است؛ وگرنه تحول بر مبناي اصلاح اسلامي هيچ‌گاه با سنت در تعارض نخواهد بود. زماني كه نظام عقلاني تجدد، بسط و گسترش مي‌يافت، عرصه بر سنت، مدام تنگ‌تر مي‌شد؛ اما اكنون كه تجدد، پير و بي‌آينده شده،  كاسه كوزه را بر سر سنت مي‌شكند و بهاي بي‌اعتباري خود را از جان سنت مي‌طلبد. پس باید گفت طرح تقابل سنت و تحول يا توسعه، نشانة بحران عالم تجدد است


نوشته معصومه اسماعیلی گروه حوزه علمیه